وبلاگ انتظار
|
[ دو شنبه 20 شهريور 1391
] [ 11:50 ] [ علیرضا پورمسعود ]
[ امشب با خودم تصمیم گرفتم که بیام در خونت و باهات حرف بزنم برات ازدردام بگم ،از تنهاییام بگم و از روزگارو سختی هاش... وقتی آمدم و در زدم باخنده در رو بازکردی گفتم : سلام آقا.. جواب دادی: سلام عزیزم... بگو ... خبر دارم که میخواستی بامن حرف بزنی بگو... خواستم شروع کنم اما اما... تا خواستم دهنم رو باز کنم و حرف بزنم و درد دل کنم .... دیدم اگه بخوام از تنهاییام بگم دیدم تو هزار و اندی ساله که تنهایی و داری هل من ناصر ینصرنی میگی و جواب نمیشنوی ولی داری تحمل می کنی خواستم بگم آقا غصه دارم دیدم غصه گناهای من برا ی تو کافیه ولی تو انقدر بزرگواری که هیچ کدوم رو بروم نمیاری خواستم از زخم های دلم بگم دیدم تو انقدر بخاطر گناهای من زخم به دلت خورده که خجالت کشیدم بگم خواستم از اشکهای پنهانیم بگم دیدم تو شبها پنهانی میری سر مزار مادر پهلو شکسته تو اشک میریزی.... خواستم از بی وفایی های دور و بریام بگم دیدم خودم دم از وفای تو میزنم و از همه بی وفاترم هر روز صبح عهد میخونم و هرشب عهد می شکنم .... خواستم از بدقولی هایی که میبینم بگم دیدم هنوز قول هایی که به تو دادم و زدم زیرش هنوز یادمه... همه ی این فکرها که تو سرم داشت می گذشت تو با لحنی پدرانه گفتی: نمی خوای حرف بزنی؟ ناخودآگاه بغض کردم و گفتم: آقا امدم بگم شرمنده ام و منو ببخش گفتی: همین؟ گفتم: نه آقا یه چیز دیگه هم هست گفتی: بگو عزیزم گفتم : آقا خیلی دوست دارم... گفتی: بیشتر از اونی که فکرشو بکنی من دوستت دارم... اینو گفتی و من گونه هام سرخ شد از خجالت و اروم اشکاهام روی سرخی گونه هام سر میخورد وگفتم : آقا خداحافظ ... گفتی: زود به زود به ما سر بزن .... گفتم: چشم... و عقب عقب برگشتم و اما آقا نگفتم که چقدر دلم برای سر گذاشتن رو شونه هات تنگ شده ... ولی بازم نگفتم و بازم تو مهربونی کردی...
91/5/30 سحر دوشنبه انتظار
التمــــــــاس دعا موضوعات مرتبط: دلنوشته، ، [ دو شنبه 30 مرداد 1391
] [ 2:13 ] [ علیرضا پورمسعود ]
[ [ دو شنبه 2 مرداد 1391
] [ 6:59 ] [ علیرضا پورمسعود ]
[ یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟ - حضرت علی(ع) در پاسخ فرمودند : علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد. مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همانطور که ایستاده بود بلافاصله پرسید: - اباالحسن! سؤالی دارم، میتوانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفتند: بپرس! مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ - علی فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی. نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همانجا که ایستاده بود نشست. در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد ... و امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم ، دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار ! هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش مینشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید: - یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ حضرت علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم میشود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده میشود. نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد. حضرت علی در پاسخ به او فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل میدانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد میکنند. با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه کردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم میخواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد. همهمهای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را میپرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت علی و گاهی به تازهواردها دوخته میشد. در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید: - یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ امام فرمودند: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه میشود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد. در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود: علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش میماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است. سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمیگفت. همه از پاسخهای امام شگفتزده شده بودند که … نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل میکند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان میشود. نگاههای متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را میکشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبهرو چشم دوخت. مردم که فکر نمیکردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید: - یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟ نگاههای متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند: علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعای خدایی میکنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضعاند. فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بیصدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامیکه آنان مسجد را ترک میکردند، صدای امام را شنیدند که میگفت: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من میپرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی میدادم. التمـــــــــاس دعا موضوعات مرتبط: حکایات، ، [ دو شنبه 15 خرداد 1391
] [ 23:13 ] [ علیرضا پورمسعود ]
[
مرحوم آیت الله بهجت(قدّس) فرمودند:
در تهران ،استاد روحانی ای بود که در حوزه تدریس می کرد.او از یکی از طلّاب و شاگردانش که از لحاظ درس ، عالی نبود،کار های نسبتاً خارق العاده ای می دید و می شنید.روزی چاقو ی استاد که خیلی هم به آن علاقه داشت( و برای درست کردن و تراشیدن قلم نی از آن استفاده می کرد) گم می شود و هر چه می گردد،آن را پیدا نمی کند و به تصوّر آن که بچّه هایش آن را برداشته اند و از بین برده اند،با بچّه ها و خانواده و به عصبانیّت رفتار می کند.
مدّتی می گذرد و چاقو پیدا نمی شود و عصبانیّت آقا نیز فرو نمی شیند.روزی آن شاگرد (که در باره ی آن ابتدای بحث سخن به میان آمد)بعد از درس بدون مقدّمه به استاد می گوید:
آقا چاقویتان را در جیب جلیقه ی کهنه ی خود گذاشته اید و فراموش کرده اید،بچّه ها چه گناهی دارند؟
آقا یادش می آید و تعجّب می کند که آن شاگرد چگونه از آن اطّلاع داشته است.از اینجا دیگر یقین می کند که او با اولیا ی خداوند سرو کار دارد.
روزی به او می گوید که بعد از درس با شما کار دارم.چون خلوت می شود،می گوید:آقای عزیز،مسلّم است که شما با جایی ارتباط دارید،به من بگویید آیا خدمت امام زمان(عجّ) مشرّف می شوید؟
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرّف خود به محضر آقا (امام زمان - عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) را به او بگوید.
استاد می گوید:عزیزم،این بار وقتی مشرّف شدید،سلام بنده را برسانید و بگویید که اگر صلاح می دانند،چند دقیقه ای اجازه ی تشرّف به حقیر بدهند.
مدّتی می گذرد و شاگرد طلبه چیزی نمی گوید و استاد نیز از ترس این که نکند جواب منفی باشد،جرأت نمی کند از او سؤال کند؛ولی به جهت طولانی شدن مدّت ،صبر آقا تمام می شود و به طلبه می گوید:
آقا ی عزیز،از عرض پیام من خبری نشد؟
می بیند که آقای طلبه به اصطلاح ،این پا و آن پا می کند.
آقا می گوید:عزیزم ، خجالت نکش،آنچه فرموده اند را به حقیر بگویید،چون شما فقط قاصد بودی.
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید:آقا فرمودند:
«لازم نیست ما چند دقیقه ای به شما وقت ملاقات بدهیم،شما تهذیب نفس کنید،من خودم به نزد شما می آیم.»
همچنین فرمودند(آیت الله بهجت-ره):
حاجی نوری(از علمای معروف شیعه) می گوید:
شخصی بود که دیدار حضرت حجّت (عجّ)برایش باز بود.روزی یکی از علما به او گفت:
به حضرت بگویید کی و کجا می شود خدمتشان رسید؟
او رفت و بعد از مدّتی که آمد،صبر کرد تا شاگرد های آن عالم رفتند .او پرسید که به آقا گفتید پیغام ما را؟
گفت:آری و در جواب فرمودند که:
«شما خودتان را اصلاح کنید،ما به زیارتتان می آییم.»(بهارانه صفحه های 112-114)
توجّه کنید به عبارت :«زیارت».
تهذیب نفس = پاک کردن دل و تن از گناهان و رذائل.
لذا سعی در ترک گناهان و انجام واجبات،ما را نزد امام زمان(عجّ) عزیز می کند. التمــــــــاس دعا موضوعات مرتبط: حکایات، ، [ دو شنبه 8 خرداد 1391
] [ 1:20 ] [ علیرضا پورمسعود ]
[ درختی است که در بهشت کاشته شده عصای حضرت موسی از شاخه ی آن درخت بوده و آن را جبرئیل برای او آورد حضرت مهدی(عج) هنگام ظهور عصای حضرت موسی را همراه دارد اَس درختی است بلندتر از انار دارای گل و برگی معطر و تخمش سیاه استدر مناهی رسول خدا(ص) از خلال کردن یا چوب آن نهی شده است ------------------------- منابع: موعودنامه ص 43 نجم ثاقب فصل دوم بحارالانوار جلد66 ص 241 و جلد 76 ص 177 معارف و معاریف جلد 1 ص 80
التمــــــــــــاش دعا انتظار موضوعات مرتبط: حکایات، ، [ دو شنبه 11 ارديبهشت 1391
] [ 23:14 ] [ علیرضا پورمسعود ]
[ [ دو شنبه 11 ارديبهشت 1391
] [ 1:41 ] [ علیرضا پورمسعود ]
[ 90 اثر خواندن دعای فرج در قنوت نماز های یومیه موضوعات مرتبط: حکایات، ، [ دو شنبه 14 فروردين 1391
] [ 22:54 ] [ علیرضا پورمسعود ]
[ [ دو شنبه 7 فروردين 1391
] [ 23:19 ] [ علیرضا پورمسعود ]
[ |
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکين ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |